سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«کشکول»
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 7:0 صبح)

نوروز

آیا می دانید که چرا ایرانیان، در هر کجا که زندگی کنند،  نوروز
باستانی را جشن می گیرند؟

نوروز یادگار مادران  و پدران ماست که از عهد باستان تا به امروز
جشن گرفته می شود.

ایرانیان از دیرباز، خورشید  و آب  را  گرامی می داشتند و به اهمیت این دو در زندگی 
پی برده بودند.
آنها عاشقان نور و پاکی
بودند و برای هر کدام از
این دو، فرشته ای در نظر گرفته بودند. مهر که به زبان پهلوی
نیز مهر و به زبان فارسی باستان میتره نامیده می شود، نماد خورشید،

نور و روشنایی بوده و آناهیتا نماد یا مظهر پاکی و پاکدامنی بوده است
.

قرار
دادن  شمع و آب در سفره
هفت سین نماد مهر و آناهیتا است.


هر کدام از سین هایی که سر
سفره گذاشته می شود معنی خاصی دارد:



سیب نماد شادی،

سنجد نماد عشق،


سبزه نماد باروری و سرسبزی، 


سیر نماد سلامتی،

سرکه نماد حرکت و جنبش در زندگی، 


سکه نماد ثروت و


سنبل نماد زیبایی و طراوت بهار
است.

ایرانیان با جشن گرفتن نوروز نه تنها شادی و سلامتی
روحی و روانی خود را پایدار می کنند، بلکه با انجام کاری دسته جمعی، روحیه همبستگی و همیاری خود را  نیز تقویت می نمایند.


  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 7:0 صبح)

سلام
سال 85 هم با تمام خوبی ها و بدی هاش رو به اتمامه!
تو این سال، خیلی ها زندگی تازه ای را شروع کردن و خیلی ها هم عزیزانشونو از دست دادن. در هر صورت، زندگی محل گذره و امتحان. باید سعی کنیم سربلند از اون بیرون بیایم.
باید یواش یواش خودمونو آماده کنیم واسه سال جدید، تغییرات جدید، بهبود زندگی و پیشرفت در هر بعدی از ابعاد بیشمار زندگی.
پس دست به دست هم بدیم و به همدیگه قول بدیم که زندگی بهتری را بخواهیم و البته برای رسیدن به اون تلاش لازم را هم انجام بدیم!
=======
پس دوست من، دستت را بیاور جلو!
همه دستاشونو بذارن وسط، حالا شروع می کنیم:
1) کلاااااااااغ، پر
2) ماشییییین، پر
3) هلی کوپتر، پر
4) دانشجوووووووووو، پر
5) استاااااااااااد، ........................
=======
همانطور که در چند پست قبل گفتم، امروز (پنج شنبه) قراره از تهران به سمت مناطق جنوب حرکت کنیم. احتمالاً این آخرین پست من در سال جاری (85) خواهد بود (البته اگر تا قبل از تحویل سال یعنی روز 29 اسفند برسم به لار - محل زندگیم، حتماً یه پست دیگه می دم).
به همین دلیل، پیشاپیش سال جدید را خدمت همگی دوستان عزیز تبریک می گم و امیدوارم که سال پربرکت و خوبی را شروع کنید.
مواظب خودتون و دیگران باشید
ضمناً اگه بدی از ما دیدید، حقتون بوده و اگه خوبی هم دیدید که اشتباهی شامل حالتون شده!
فعلا یا حق
التماس دعا

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 7:0 صبح)

سلام
خوب به سلامتی من برگشتم!
البته قرار بود شهید بشیم که نشد!
باید عرض کنم که واقعاً سفر مفید و خوبی بود، هم از نظر معنوی و هم از نظر تفریحی. با افراد زیادی آشنا شدم که همگی وبلاگ نویس بودن.
امیدوارم چنین سفری قسمت شما هم بشه (هر چند باید شهدا شما را بطلبن - راستش تو این سفر واقعاً به این حرف ایمان آوردم و هر کس بخواد می تونم واسش توضیح بدم که چرا به چنین عقیده ای رسیدم).
این واقعاً آخرین پست سال 85 هست. امیدوارم که سال مفید و خوبی را پشت سر گذاشته باشید و البته سال نکو و پرباری نیز در سال جدید در پیش رو داشته باشید (تا حدود نیم ساعت دیگه).
در سال جدید مطالب و عکس هایی از سفر خودم براتون قرار خواهم داد.
فعلا ً یا علی

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:59 صبح)

نوروز
در قلب هر کسی است. در دل و جانش. در روزی که آن روز برایش روز دیگری
باشد، واقعا روز دیگری باشد.
نوروز در خود
انسانهاست. برای خود انسانها، روزی که چیز تازه ای بیافرینی. کاری کنی. چیزی که فکر کنی، حس کنی و
با دل و جان ببینی که انسان هستی. انسان.
نوروز فراتر از این جشن و سنت
هاست و اینها نمادی برای آن بیش نیست. برای اینکه از یاد نبریم که هر روز
می تواند
نوروز باشد.

هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:59 صبح)

یک لینک پر از عکس های زیبا از مناطق مختلف ایران دیدم که پیشنهاد می کنم حتماً اونو ببینید!
انصافاً ایران کشور قشنگیه!
اگر آدم پول داشته باشه و بره بگرده کیف دنیا رو می کنه! جزایر هاوایی و قناری کیلو چند؟!!
عکس های ایران

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:58 صبح)

سلام

همانطور که به تمامی عزیزان گفته شد، کلاس های هفته اول بعد از تعطیلات عید برگزار نخواهد شد که برای هر کدام از آنها حتماً کلاس جبرانی خواهیم داشت.

کلاس های جبرانی دانشجویان ایوانکی مشخص شده است.
به جای 86/01/16، کلاس ها در همان ساعت خودشان در روز یک شنبه 86/01/19 برگزار می گردد.
به جای 86/01/17، کلاس ها در همان ساعت خودشان در روز دو شنبه 86/01/20 برگزار می گردد.

کلاس جبرانی دیگر دانشگاه ها نیز پس از تعطیلات نوروز، مشخص خواهد شد.

فعلا هم یک تبریک ساده و زودهنگام از عید داشته باشید تا بعد!

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:57 صبح)

عشق را امتحان کن!
این یک ماجرای واقعی است:
سالها پیش '
در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها
هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.
یک روز که برای
تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته
بودند ' ببر کوچکی در جنگل ' نظر آنها را به خود
جلب کرد.
مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر
نزدیک شد.
به نظر او ببرمادر جایی در همان
حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می
کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می
زد.
اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی
شنید ' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر
پالتوی خود به آغوش کشید ' دست همسرش را گرفت و
گفت :
عجله کن!ما باید همین الآن سوار
اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.
آنها به
آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک '
عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با
یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند.

سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی
مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر
بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس
بود.
در گذر ایام ' مرد درگذشت و مدت زمان
کوتاهی پس از این اتفاق ' دعوتنامه ی کاری برای یک
ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم
رسید.
زن ' با همه دلبستگی بی اندازه ای که به
ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود
' ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از
دلبستگی اش دور شود.
پس تصمیم گرفت : ببر را
برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با
مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های
شش ماهه ' ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش
سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر
زمان که مایل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت
به دیدار ببرش بیاید.
دوری از ببر' برایش بسیار
دشوار بود.
روزهای آخر قبل از مسافرت ' مرتب به
دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از
دلتنگی اش با ببر حرف می زد.
سر انجام زمان سفر
فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری ' با ببرش وداع
کرد.
بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید '
وقتی زن ' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به
باغ وحش رساند ' در حالی که از شوق دیدن ببرش
فریاد می زد :
عزیزم ' عشق من ' من بر گشتم '
این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود ' چقدر دوریت
سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حین ابراز
این جملات مهر آمیز ' به سرعت در قفس را گشود :
آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و
احساس در آغوش کشید.
ناگهان ' صدای فریادهای
نگهبان قفس ' فضا را پر کرد:
نه ' بیا بیرون '
بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه
اینجا رو ترک کردی ' بعد از شش روز از غصه دق کرد
و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.
اما دیگر
برای هر تذکری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و
خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یک بچه
گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم
کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده
بود ' نمی فهمید ' اما محبت و عشق چیزی نبود که
برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی
باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات
محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت
نوع و جنس فرا رود.
برای هدیه کردن محبت ' یک
دل ساده و صمیمی کافی است ' تا ازدریچه ی یک نگاه
پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.
محبت
آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی
را در چشم بر هم زدنی بهار کند.
عشق یکی از
زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و
اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی '
چشم گیر است.
محبت همان جادوی بی نظیری است که
روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی
در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.
بیا بی
قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش ' کل زندگیمان
نور باران و لحظه لحظه ی عمر ' شیرین و ارزشمند
گردد.
در کورترین گره ها ' تاریک ترین نقطه ها
' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی
راه گشاست.
مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی
تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر
سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی
است.
پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:56 صبح)

سلام
چه خبر از میدان جنگ و چهارشنبه سوری؟ که البته امروزها تبدیل شده به چهارشنبه سوزی!

الان که دارم اینو می نویسم، دو طرف خونه ما که جنگ راه افتاده. تقریبا 2 ساعتی میشه که دشمن بدون وفقه اقدام کرده به پرتاب نارنجک دستی و ترقه های ساده و سه زمانه و ....
البته گاهی اوقات از منورهای رنگی هم استفاده می کنه که سطح زمینو واسه شناسایی دوست از دشمن، روشن کنه!
==============
همانطور که به اکثر دوستان گفتم، امیدوارم همگی بعد از این روز در کمال صحت و سلامت از جنگ برگردن!

فعلاً همین، فقط مراقب خودتون باشید!


  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:56 صبح)

سلام
امروز باخبر شدم مادربزرگ یکی از دوستان در دانشگاه ایوانکی (آقای رسول باجور) به رحمت حق رفتن که از همینجا از طرف خودم و تمامی دوستان دیگر ایشون بهشون تسلیت می گم.
امیدوارم خداوند بزرگوار روح این عزیز را قرین رحمت خود قرار داده و به این دوست گرامی نیز صبر جزیل عنایت فرماید.
برای شادی روح این عزیز از دست رفته، فاتحه ای (یک بار سوره حمد و سه بار سوره توحید) همراه با ذکر صلوات، قرائت شود.

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:55 صبح)

- سلام
-- سلام، خوبی
- ممنون، تو چطوری؟
-- منم خوبم. چه خبر؟
- یه خبر خوش!
-- چی؟
- بالاخره وقتشه!
-- وقت چی؟
- حدس بزن
-- بچه دار شدی؟!
- نه
-- (این که ازدواج نکرده بود که بخواد بچه دار بشه! پس:) پس لابد می خوای ازدواج کنییییییی
- اونم نه!
-- پس چی؟ تو بانک برنده شدی؟!!!
- نه بابا!
-- کشتی ما رو، خوب بگو چی شده!!؟؟
- نخیر، نمیشه، 20 سوالیه!
-- گرفتی ما رو! حالا نمیشه خودت بگی! اینقدر ما رو اذیت نکنی؟!!
- آخه آدم حسابی، کی تو این ایام ازدواج می کنه یا کدوم بانکی قرعه کشی کرده!!! خیلی شوتی!!!!!!!!!
-- فهمیدم! می خوای بری مسافرت!
- آفرین، نزدیک شدی!
-- این که خوشحالی نداره! خوب همه می رن مسافرت! حالا کجا می خوای بری؟
- یک 20 سوالی دیگه!
-- جون خودت ولمون کن، خودت بگو، خلاصمون کن!
- نخیر، نمیشه!
-- می خوای بری شمال؟
- نه!
-- جنوب؟
- داری نزدیک می شی!
-- بندرعباس؟
- نه، بیا سمت غرب، جنوب غرب
-- بوشهر!
- نه
-- می گی کجا می خوای بری یا بزنمت
- باشه بابا، می گم! می خوام برم .........
-- حالا اگه گفت!!!!!!!!!!
- می خوام برم یه سفر تازه!
-- لابد می خوای بری اون دنیا!
- نههههههههه!!!!!
-- پس چی؟
- مطمئنم که سفر خوبیه!
-- کجا می خوای بری؟؟؟؟؟؟
- می خوام برم "بازدید از مناطق جنگی جنوب"
-- جدی!
- آره
-- با کی (چه کسی)؟ کی (چه زمانی)؟
- راستش، چند روز بعد از اینکه این وبلاگو ساختم، یک آگهی دیدم که نوشته بود: "از بلاگ تا پلاک". نوشته بود هر کس که وبلاگ داره با 15000 تومن می بریمش بازدید از مناطق جنگی! من هم بدون اینکه فکر کنم اینا کین و از کجا اومدن، اسم نوشتم!
چند روز بعد با من تماس گرفتن و گفتن اگه می خوای بیای، 20000 تومن بریز به حساب! ما هم از خدا خواسته همین کارو کردیم.
البته باید بگم که من سال 79، همون سالی که وارد دانشگاه شدم، می خواستم تو ایام عید برم، اما از اونجایی که ما خیلی درس خون بودیم و کنکور داشتیم ، آره جون خودت، گفتیم بشینیم درس بخونیم، که البته نتیجه مشخصه!! کی تو عید درس خونده که ما دومیش باشیم!
چند سال بعد، فکر می کنم سال 81، که جنگ عراق با آمریکا شروع شد، ایام قبل از عید می خواستم برم که باز هم به دلیل شروع جنگ، کنسل شد!
-- خوب، الان می خوای بری؟!!
- آره، بالاخره امروز آقای احسان بخش تماس گرفت و قرار قطعی اونو گذاشت! حرکت روز 5شنبه ساعت 12 ظهر از جلوی حرم مطهر امام هست!
-- یعنی الان خوشحالی؟!!
- چرا که نه؟! مطمئناً یک سفر عالی خواهد بود، اون هم در جمع وبلاگ نویس های دیگه! هر چند وبلاگ نویسیو تازه شروع کردم و هیچ کسیو نمیشناسم، ولی شک ندارم که بین اونها بد نخواهد گذشت!
-- پس التماس دعا!!
- چشم! راستی، سعی می کنم از اونجا یک گزارش و چند تا عکس توپ واست تهیه کنم! (منو باش، من که روزنامه نگار نیستم! ولی خوب عکس هایی که با موبایل می گیرم بد نیست!)
-- پس خوش بگذره! مواظب خودت باش و واسه ما هم دعا کن!
- واسه چی دعا کنم؟ واسه اینکه یه روز تو هم بری اونجا و تو گشت و گذارها، پات بره رو مینهایی که خنثی نشده و احیاناً شهید بشی ... و از دستت راحت بشیم!!!‌
-- اصلاً نخواستیم بابا! تو برو، واسه ما کافیه!
- باشه قهر نکن، به فکرت هستم، ولی به شرطی که واسم کامنت بذاری!
-- خوب بیا ببوسمت که باید برم، کار دارم!
................
از اینجا به بعد دیگه خصوصیه!
===============
پ.ن: شخصی که با یک خط مشخص شده (-) خودم هستم و شخصی که با دو خط مشخص شده (--)، یک دوست فرضی!

  نوشته های دیگران ()
   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 2
بازدید دیروز:  4
مجموع بازدیدها:  136304
منوها
» درباره خودم «


«کشکول»

» آرشیو مطالب «

اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
شهریور 86
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

حاج جمال
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

» لوگوی دوستان «