سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«کشکول»
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:55 صبح)

- سلام
-- سلام، خوبی
- ممنون، تو چطوری؟
-- منم خوبم. چه خبر؟
- یه خبر خوش!
-- چی؟
- بالاخره وقتشه!
-- وقت چی؟
- حدس بزن
-- بچه دار شدی؟!
- نه
-- (این که ازدواج نکرده بود که بخواد بچه دار بشه! پس:) پس لابد می خوای ازدواج کنییییییی
- اونم نه!
-- پس چی؟ تو بانک برنده شدی؟!!!
- نه بابا!
-- کشتی ما رو، خوب بگو چی شده!!؟؟
- نخیر، نمیشه، 20 سوالیه!
-- گرفتی ما رو! حالا نمیشه خودت بگی! اینقدر ما رو اذیت نکنی؟!!
- آخه آدم حسابی، کی تو این ایام ازدواج می کنه یا کدوم بانکی قرعه کشی کرده!!! خیلی شوتی!!!!!!!!!
-- فهمیدم! می خوای بری مسافرت!
- آفرین، نزدیک شدی!
-- این که خوشحالی نداره! خوب همه می رن مسافرت! حالا کجا می خوای بری؟
- یک 20 سوالی دیگه!
-- جون خودت ولمون کن، خودت بگو، خلاصمون کن!
- نخیر، نمیشه!
-- می خوای بری شمال؟
- نه!
-- جنوب؟
- داری نزدیک می شی!
-- بندرعباس؟
- نه، بیا سمت غرب، جنوب غرب
-- بوشهر!
- نه
-- می گی کجا می خوای بری یا بزنمت
- باشه بابا، می گم! می خوام برم .........
-- حالا اگه گفت!!!!!!!!!!
- می خوام برم یه سفر تازه!
-- لابد می خوای بری اون دنیا!
- نههههههههه!!!!!
-- پس چی؟
- مطمئنم که سفر خوبیه!
-- کجا می خوای بری؟؟؟؟؟؟
- می خوام برم "بازدید از مناطق جنگی جنوب"
-- جدی!
- آره
-- با کی (چه کسی)؟ کی (چه زمانی)؟
- راستش، چند روز بعد از اینکه این وبلاگو ساختم، یک آگهی دیدم که نوشته بود: "از بلاگ تا پلاک". نوشته بود هر کس که وبلاگ داره با 15000 تومن می بریمش بازدید از مناطق جنگی! من هم بدون اینکه فکر کنم اینا کین و از کجا اومدن، اسم نوشتم!
چند روز بعد با من تماس گرفتن و گفتن اگه می خوای بیای، 20000 تومن بریز به حساب! ما هم از خدا خواسته همین کارو کردیم.
البته باید بگم که من سال 79، همون سالی که وارد دانشگاه شدم، می خواستم تو ایام عید برم، اما از اونجایی که ما خیلی درس خون بودیم و کنکور داشتیم ، آره جون خودت، گفتیم بشینیم درس بخونیم، که البته نتیجه مشخصه!! کی تو عید درس خونده که ما دومیش باشیم!
چند سال بعد، فکر می کنم سال 81، که جنگ عراق با آمریکا شروع شد، ایام قبل از عید می خواستم برم که باز هم به دلیل شروع جنگ، کنسل شد!
-- خوب، الان می خوای بری؟!!
- آره، بالاخره امروز آقای احسان بخش تماس گرفت و قرار قطعی اونو گذاشت! حرکت روز 5شنبه ساعت 12 ظهر از جلوی حرم مطهر امام هست!
-- یعنی الان خوشحالی؟!!
- چرا که نه؟! مطمئناً یک سفر عالی خواهد بود، اون هم در جمع وبلاگ نویس های دیگه! هر چند وبلاگ نویسیو تازه شروع کردم و هیچ کسیو نمیشناسم، ولی شک ندارم که بین اونها بد نخواهد گذشت!
-- پس التماس دعا!!
- چشم! راستی، سعی می کنم از اونجا یک گزارش و چند تا عکس توپ واست تهیه کنم! (منو باش، من که روزنامه نگار نیستم! ولی خوب عکس هایی که با موبایل می گیرم بد نیست!)
-- پس خوش بگذره! مواظب خودت باش و واسه ما هم دعا کن!
- واسه چی دعا کنم؟ واسه اینکه یه روز تو هم بری اونجا و تو گشت و گذارها، پات بره رو مینهایی که خنثی نشده و احیاناً شهید بشی ... و از دستت راحت بشیم!!!‌
-- اصلاً نخواستیم بابا! تو برو، واسه ما کافیه!
- باشه قهر نکن، به فکرت هستم، ولی به شرطی که واسم کامنت بذاری!
-- خوب بیا ببوسمت که باید برم، کار دارم!
................
از اینجا به بعد دیگه خصوصیه!
===============
پ.ن: شخصی که با یک خط مشخص شده (-) خودم هستم و شخصی که با دو خط مشخص شده (--)، یک دوست فرضی!

  نوشته های دیگران ()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 29
بازدید دیروز:  4
مجموع بازدیدها:  136331
منوها
» درباره خودم «


«کشکول»

» آرشیو مطالب «

اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
شهریور 86
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

حاج جمال
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

» لوگوی دوستان «