>>محمد سوری ( جمعه 86/3/4 :: ساعت 11:8 عصر)
این شعر را در گشت و گذار تو اینترنت دیدم. گفتم اینجا هم قرار بدم که به نوعی
هم دردی من با داشنجویان محترم هست!!
![](http://www.persianblog.com/editor/images/smilies/44.gif)
یادواره
مهندسی
بسی رنج بردم در این سال سی / که مدرک بگیرم
ز بد شانسی
نشد، دادم از کف همه زندگی /
نهادم به سر افسر بندگی
نبودم اوائل چنین
ناتوان / ببودم به سر موی و بودم جوان
نه
تن خسته و ناتوان بودمی / نه اینگونه نامهربان
بودمی
نه اهریمنی طینتی داشتم / نه بر خوی
بد عادتی داشتم
کنون بشنوید اینکه بیچاره
من / چنان گشتهام اینچنین اهرمن
بود شرح
احوال من بس دراز / ولی قطره آن گویم از بحر، باز
به هوش و خرد شهره بودم به شهر / نبودی چو
من درسخوانی به دهر
به کنکور در رزم
کنکوریان / زدم تستها را یکی در میان
به
کف آمدم رتبهای زیر صد / نیارد چو من رتبه کس تا
ابد
خیالم که دیگر مهندس شدم / نبودم خبر
زینکه مفلس شدم
به خود وعدهای نیک دادم
همی / که چون در خط درس افتادمی
بیابم اگر
صد هزاران کتاب / زنم از خوراک و میرم ز خواب
چنانش بخوانم به روزانه شب / که خود گردم
از کار خود در عجب
ولیکن چو پایم بدینجا
رسید / نبیند دو چشمت که چشمم چه دید
به
هنگامه ثبت نامم دمار / برآمد به یک روزه هفتاد
بار
به «آموزش»اش چون گذارم فتاد / رخ سرخ
من رو به زردی نهاد
چو دادندمی صد هزاران
ورق / به رخساره زردم آمد عرق
چنان بی کس
و خسته ماندم به صف / که رست از کف کفش مخلص علف
پس از آن چو دیگر به صف ماندگان / به یک
نمره گشتم من از بندیان
بماند، پس نمرهای
گم شدم / جدا از خود و شهر و مردم شدم
به
خود گفتم این زندگی بهتر است / ره دانشم راه پر
گوهر است
گذشتم از آن فکر پیشینهام / که
من دیگر آن شخص پیشین نه ام
به من چه که
دیگر کسان چون کنند / به من چه، چه در کار گردون
کنند
به من چه فلانی دل آزرده است / به من
چه خر مش رجب مرده است
گذشتم از آن فکر
پیشینهام / که من دیگر آن شخص پیشین نه ام
که دانش چراغ ره آدم است / کلید در گنج
این عالم است
چو فرصت غنیمت شمارم کنون /
مرا علم و دانش شود رهنمون
پس از آن به
مکتب نهادم چو پا / ز یک درب چوبی بسی بی صدا
به رزم اندر آمد یکی اوستاد / بگفتا شکاری
به دام اوفتاد
بچرخید و گردید و غرید و
گفت / در این پهنه یکدم نشاید که خفت
که
من دکترا از فلان کشورم / یل سر سپاه فلان کشورم
کنون گفته باشم به آغاز درس / ز کس گر
نترسی، ز مخلص بترس
بگفتم که درست بسی
ساده است / کدامین خر ز درست افتاده است؟
بگفتا که درسم بسی مشکل است / خیالات تو
ای جوان باطل است
چنانت بکوبم به گرز گران
/ که پولاد کوبند آهنگران
پس از آن سخنها
و آن سرگذشت / دوماهی چو از آن سخنها گذشت
ریاضی یکم نمره بر شیشه زد / هزاران غمم
تیشه بر ریشه زد
علومی چو بر بنده لشکر
کشید / سپاه معارف به دادم رسید
یکی بیست
بگرفتم از ریشهها / نشد کارگر زخم آن تیشهها
پس از آن معارف ز من قهر کرد / دهانم ز
تلخی چنان زهر کرد
به تالار و در گرمی ماه
تیر / بیامد ز در اوستادی چو شیر
بگفتا که
در رزم نام آوران / بدان، خوان اول بود امتحان
فراهم شد از جمع ما لشگری / یکی پهلوانتر
از آن دیگری
اتودها کشیده همه از نیام /
که باید نمودن به دشمن قیام
چو آمد فرود
آن یل از پشت زین / ببست افسار رخش خود بر زمین
کشید از نیامش سوالات را / بگفتا که حل کن
محالات را
سپه را به یک غرش آرام کرد /
یلان را چنان اسب خود رام کرد
بگفتا که
درسم بسی ساده است؟! / کدامین کس از درسم افتاده
است؟!
کنون گر توانی برو بچهجان / به فنی
زبندم تو خود را رهان
نشستم چنان سنگ بر
صندلی / به خود گفتمی اینکه ول معطلی
برو
فکر دیگر بکن این جوان / مگر ترم دیگر شوی پهلوان
شدم بر خر نحس شیطان سوار / دو صد حیله را
چون نمودم قطار
به یک روزه صدها گواهی بکف
/ به ظاهر پریشان و در دل شعف
بگفتم که من
موقع امتحان / ببودم به بستر بسی ناتوان
که رحمی کن ای پهلوان رهنما / بیا بر من
اکنون تو راهی نما
کنون تا نیفتم به حال
نزار / برونم کش از پهنه کارزار
دو ترمی
در این نابرابر نبرد / دگر از چه آرم سرت را به
درد
هزاران کلک را زدم بیش و کم / که شاید
برون آیم از پنچ و خم
رهی پرفراز و خم
اندر خم است / در این ره هزاران چو من رستم است
یکیشان به رخش و یکی مرده رخش / یکی با
درفش و یکی بی درفش
هر اینک در اندیشه
کارزار / مگر آخر آید غم روزگار