سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«کشکول»
محبوب ترینِ مؤمنان نزد خداوند متعال، کسی است که در راه فرمانبری خدا بکوشد، خیرخواه امّت پیامبرش باشد، در عیب هایش بیندیشد و آگاه گردد، خِرد ورزد و عمل کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:56 صبح)

سلام
امروز باخبر شدم مادربزرگ یکی از دوستان در دانشگاه ایوانکی (آقای رسول باجور) به رحمت حق رفتن که از همینجا از طرف خودم و تمامی دوستان دیگر ایشون بهشون تسلیت می گم.
امیدوارم خداوند بزرگوار روح این عزیز را قرین رحمت خود قرار داده و به این دوست گرامی نیز صبر جزیل عنایت فرماید.
برای شادی روح این عزیز از دست رفته، فاتحه ای (یک بار سوره حمد و سه بار سوره توحید) همراه با ذکر صلوات، قرائت شود.

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:56 صبح)

سلام
چه خبر از میدان جنگ و چهارشنبه سوری؟ که البته امروزها تبدیل شده به چهارشنبه سوزی!

الان که دارم اینو می نویسم، دو طرف خونه ما که جنگ راه افتاده. تقریبا 2 ساعتی میشه که دشمن بدون وفقه اقدام کرده به پرتاب نارنجک دستی و ترقه های ساده و سه زمانه و ....
البته گاهی اوقات از منورهای رنگی هم استفاده می کنه که سطح زمینو واسه شناسایی دوست از دشمن، روشن کنه!
==============
همانطور که به اکثر دوستان گفتم، امیدوارم همگی بعد از این روز در کمال صحت و سلامت از جنگ برگردن!

فعلاً همین، فقط مراقب خودتون باشید!


  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:55 صبح)

- سلام
-- سلام، خوبی
- ممنون، تو چطوری؟
-- منم خوبم. چه خبر؟
- یه خبر خوش!
-- چی؟
- بالاخره وقتشه!
-- وقت چی؟
- حدس بزن
-- بچه دار شدی؟!
- نه
-- (این که ازدواج نکرده بود که بخواد بچه دار بشه! پس:) پس لابد می خوای ازدواج کنییییییی
- اونم نه!
-- پس چی؟ تو بانک برنده شدی؟!!!
- نه بابا!
-- کشتی ما رو، خوب بگو چی شده!!؟؟
- نخیر، نمیشه، 20 سوالیه!
-- گرفتی ما رو! حالا نمیشه خودت بگی! اینقدر ما رو اذیت نکنی؟!!
- آخه آدم حسابی، کی تو این ایام ازدواج می کنه یا کدوم بانکی قرعه کشی کرده!!! خیلی شوتی!!!!!!!!!
-- فهمیدم! می خوای بری مسافرت!
- آفرین، نزدیک شدی!
-- این که خوشحالی نداره! خوب همه می رن مسافرت! حالا کجا می خوای بری؟
- یک 20 سوالی دیگه!
-- جون خودت ولمون کن، خودت بگو، خلاصمون کن!
- نخیر، نمیشه!
-- می خوای بری شمال؟
- نه!
-- جنوب؟
- داری نزدیک می شی!
-- بندرعباس؟
- نه، بیا سمت غرب، جنوب غرب
-- بوشهر!
- نه
-- می گی کجا می خوای بری یا بزنمت
- باشه بابا، می گم! می خوام برم .........
-- حالا اگه گفت!!!!!!!!!!
- می خوام برم یه سفر تازه!
-- لابد می خوای بری اون دنیا!
- نههههههههه!!!!!
-- پس چی؟
- مطمئنم که سفر خوبیه!
-- کجا می خوای بری؟؟؟؟؟؟
- می خوام برم "بازدید از مناطق جنگی جنوب"
-- جدی!
- آره
-- با کی (چه کسی)؟ کی (چه زمانی)؟
- راستش، چند روز بعد از اینکه این وبلاگو ساختم، یک آگهی دیدم که نوشته بود: "از بلاگ تا پلاک". نوشته بود هر کس که وبلاگ داره با 15000 تومن می بریمش بازدید از مناطق جنگی! من هم بدون اینکه فکر کنم اینا کین و از کجا اومدن، اسم نوشتم!
چند روز بعد با من تماس گرفتن و گفتن اگه می خوای بیای، 20000 تومن بریز به حساب! ما هم از خدا خواسته همین کارو کردیم.
البته باید بگم که من سال 79، همون سالی که وارد دانشگاه شدم، می خواستم تو ایام عید برم، اما از اونجایی که ما خیلی درس خون بودیم و کنکور داشتیم ، آره جون خودت، گفتیم بشینیم درس بخونیم، که البته نتیجه مشخصه!! کی تو عید درس خونده که ما دومیش باشیم!
چند سال بعد، فکر می کنم سال 81، که جنگ عراق با آمریکا شروع شد، ایام قبل از عید می خواستم برم که باز هم به دلیل شروع جنگ، کنسل شد!
-- خوب، الان می خوای بری؟!!
- آره، بالاخره امروز آقای احسان بخش تماس گرفت و قرار قطعی اونو گذاشت! حرکت روز 5شنبه ساعت 12 ظهر از جلوی حرم مطهر امام هست!
-- یعنی الان خوشحالی؟!!
- چرا که نه؟! مطمئناً یک سفر عالی خواهد بود، اون هم در جمع وبلاگ نویس های دیگه! هر چند وبلاگ نویسیو تازه شروع کردم و هیچ کسیو نمیشناسم، ولی شک ندارم که بین اونها بد نخواهد گذشت!
-- پس التماس دعا!!
- چشم! راستی، سعی می کنم از اونجا یک گزارش و چند تا عکس توپ واست تهیه کنم! (منو باش، من که روزنامه نگار نیستم! ولی خوب عکس هایی که با موبایل می گیرم بد نیست!)
-- پس خوش بگذره! مواظب خودت باش و واسه ما هم دعا کن!
- واسه چی دعا کنم؟ واسه اینکه یه روز تو هم بری اونجا و تو گشت و گذارها، پات بره رو مینهایی که خنثی نشده و احیاناً شهید بشی ... و از دستت راحت بشیم!!!‌
-- اصلاً نخواستیم بابا! تو برو، واسه ما کافیه!
- باشه قهر نکن، به فکرت هستم، ولی به شرطی که واسم کامنت بذاری!
-- خوب بیا ببوسمت که باید برم، کار دارم!
................
از اینجا به بعد دیگه خصوصیه!
===============
پ.ن: شخصی که با یک خط مشخص شده (-) خودم هستم و شخصی که با دو خط مشخص شده (--)، یک دوست فرضی!

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:54 صبح)

فرضیه: سه نفر ایرانی در موقعیت‌های مختلف
قرار می‌گیرند. آنها در این موقعیت‌ها چه خواهند
کرد؟


- در یک کوپه قطار در فاصله وین تا
فرانکفورت، روی سه صندلی کنار هم:

هر کدام یک
کتاب یا مجله فرنگی دست‌شان می گیرند که معلوم
نشوند ایرانی‌اند و برای احتیاط موبایل‌های خود را
هم خاموش می‌کنند. و در صورت امکان جای‌شان را عوض
می‌کنند و توی دلشان می‌گویند: خاک بر سر!
نمی‌خواست بفهمم که ایرانیه.


- در هنگام
سوار شدن به هواپیما از ایران به پاریس:

بلافاصله با هم دوست می‌شوند و می‌خواهند
ببینند کدامشان زبان فرانسه را خوب می‌داند و
می‌تواند کمک کند تا خودشان را در پاریس به مقصد
برسانند.


- در هنگام سوار شدن به هواپیما
از پاریس به تهران:

به تدریج با همدیگر دوست
می‌شوند و می‌خواهند بفهمند کدام‌شان عنصر حکومتی
است و آیا در فرودگاه مهرآباد برای‌شان دردسری
درست می شود یا نه .


- در هنگام سوار شدن
در یک تاکسی در تهران:

اول در مورد افزایش
قیمت ماشین و خانه بحث می‌کنند و بعد کم‌کم بحث به
درگیری‌های دانشجویی می‌رسد و بعد پشت سر خاتمی
حرف می‌زنند و آخرین خبرهای بی‌بی‌سی را به هم
می‌گویند و بعد معلوم می‌شود که یکی‌شان بعد از
سالها از آمریکا به ایران برگشته است و دو‌تاشان
بعد از سالها قصد دارند از ایران به آمریکا مهاجرت
کنند.


- در هنگام ورود به یک پارتی شبانه:

اول در مورد سیاست حرف می‌زنند، بعد از مدتی
همه با هم به این نتیجه می‌رسند که سیاست چیز
مزخرفی است و یکی از آنها یک قطعه باخ می‌گذارد و
بعد در مورد پینک فلوید بحث می‌کنند و موزیک راک
می‌گذارند، بعد سرشان گرم می‌شود و یواش یواش رپ
گوش می‌کنند و کم‌کم نوبت جلال‌همتی می‌شود و بعد
کسانی که به‌هوش هستند کسانی را که بی‌هوش شده‌اند
به خانه می‌رسانند.


- در
یک گروه روشنفکران:

اول برای همدیگر اشعار و
داستانهایشان را می‌خوانند و ازآثار همدیگر تعریف
می کنند تا حوصله‌شان سر برود، بعد یکی از آنها می
رود. آنوقت دو نفر دیگر پشت سر کسی که رفته است
حرف می‌زنند و از خودشان تعریف می‌کنند و بعد نفر
دوم هم می‌رود و نفر سوم علیه آن دو نفر یک نقد
درست و حسابی می‌نویسد و با اسم مستعار در مجله
چاپ می‌کند.


- در هنگام ورود به سالن
سخنرانی:

اول به هم تعارف می‌کنند که دیگری
زودتر وارد شود، اما قبول نمی‌کنند. قرار می‌شود
که اول کسی که بزرگتر است اول برود، اما استدلال
می‌کنند که بزرگی به عقل است، و هر سه اعتراف
می‌کنند که عقل شان از دیگری کمتر است. بعد قرار
می‌شود که از سمت راست وارد شوند، اما هر سه جوری
می‌ایستند که کسی سمت راست نباشد، در همین مدت
سخنرانی تمام می شود و قرار می‌شود از همدیگر
خداحافظی کنند. بعد از یک ساعت خداحافظی هر سه
اصرار می‌کنند که دونفر دیگر را به خانه برسانند،
اما چون هر سه ماشین دارند این اتفاق نمی‌افتد.


- در هنگام ورود به استادیوم فوتبال:

همان سه نفری که برای سخنرانی رفته بودند برای
تماشای فوتبال می‌روند و در هنگام ورود به سالن
فوتبال به دلیل اینکه 15 نفر همزمان می‌خواهند از
دری که فقط برای دو نفر امکان ورود دارد وارد شوند
همه‌شان زخمی شده و به بیمارستان منتقل می‌شوند.


- در یک سلول زندان:
اول سه نفری به
هم شک می‌کنند که مبادا طرف آدم فروش باشد. بعد
بدون اینکه یقین کنند طرف آدم‌فروش نیست تمام
اسرارشان را می‌گویند، بعد هر سه محکوم به
زندان‌های طولانی می‌شوند.


- در یک جزیره
تنها:

یک فرض: هر سه نفر مرد باشند
اول
یکی‌شان چلوکبابی ایرانی راه می‌اندازد، دومی
راننده تاکسی می‌شود و سومی چون برای برگشتن به
ایران دچار دپرسیون شده در حال شنا به سوی ایران
در آب غرق می‌شود.


فرض دیگر: یکی از این
سه نفر در جزیره زن باشد.

در این حالت هر دو
مرد عاشق او می‌شوند، بعد به خاطر اینکه به
رفیق‌شان نامردی نکرده باشند هردوشان به زن بی
اعتنایی می‌کنند، سالها می‌گذرد تا اینکه یک شب در
حال مستی یکی از دیگری می‌خواهد با زن ازدواج کند،
سر همین موضوع دعوا می شود و همدیگر را لت و پار
می‌کنند.


فرض دیگر: دو نفر از سه نفر زن
باشند

مرد عاشق هر دو زن می‌شود و یکی از زنها
از مرد خوشش می‌آید، اما مرد کلاس می‌گذارد و به
آنها بی‌محلی می‌کند. در نتیجه زنها هم یک انجمن
فمینیستی راه می‌اندازند و پدر او را در می‌آورند.


فرض سوم: هر سه نفر زن باشند
تمام
جزیره را می‌گردند و با چیزهایی که پیدا می کنند
یک قایق درست می کنند و خودشان را نجات
می‌دهند.

===================
منبع: مجله الکترونیکی مبین

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:54 صبح)

قانون باور
هر چیزی را که عمیقاً باور داشته باشید، برایتان به واقعیت بدل می شود. شما آنچه را که می بینید باور نمی کنید بلکه آن چیزی را که می بینید که قبلاً به عنوان یک باور انتخاب کرده اید: پس باید:
1- باورهای محدود کننده ای را که مانع موفقیت شما هستند شناسایی کنید.
2- آنها را از بین ببرید.




قانون ارزش ها
نحوه عملکرد شما همیشه با زیربنایی ترین ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است.
آنچه به راستی ارزش هایی را که واقعاً به آن اعتقاد دارید بیان می کند، ادعاهای شما نیست بلکه گفته ها، اعمال و انتخاب های شما به ویژه در هنگام ناراحتی و عصبانیت است.


  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:54 صبح)




جشن سوری (چهار شنبه سوری)







یک رشته از جشن های آریایی از اقوام هندی ,
ایرانی و اروپایی جشن های آتش است . منظور از جشن آتش جشن هایی است که با
افروختن آتش جهت سور و سرور شادمانی اغاز و اعلام می شده است که از میان
آنها میتوان به جشن سده در پایان زمستان بزرگ (10 بهمن ) جشن
سوری
در روزهای آخرین سال و جشن آذرگان در نهم آذر اشاره کرد
.





واژه سوری فارسی,
در پهلوی به گونه سوریک صفت است و چون
سور به معنی سرخ و ایک پسوند صفت می باشد .
و با هم معنی سرخ و سرخ رنگ می دهند چنانکه
گل سوری به معنی گل سرخ است و این جشن را جشن سوری گفته اند از آن جهت که
عنصر اصلی آن افروختن آتش سرخ بوده است
.






هنگام
دقیق جشن سوری در پایان سال چه وقت بوده است



؟
آنکه
مسلم است شب چهار شنبه نبوده .چون در
تقویم و روز شماری ایرانیان , شنبه و چهارشنبه و جمعه وجود نداشته در روز
شمار زرتشتی هر سال به 12 ماه تقسیم می شده و هر ماه درست بی کم و کاست
30 روز داشته که هر روز با ذکر نام خود شناخته می شده . آنگاه جهت حساب
کبیسه , پنج روز به انتهای سال می افزودند و هر روز به نام یکی از گاثاها
(سروده های حضرت زرتشت ) شناخته می شد . و این پنج روز را پنجه ,خمسه ,
پنجه دزدیده و ... می گفتند .











پس در یکی از
چند شب آخرسال , ایرانیان جشن سوری را که عادت و سنتی قدیم بود با آتش افروزی
همگانی برپا می کردنند .اما چون اساس تقسیم در روز شماری بر آن پایه نبود که
ماه را به چهار هفته با نام های کنونی روزها بخش کنند پس لاجرم در شب چهارشنبه
آخر سال تحقیقاً چنین جشنی برپا نمی شده . روز شمار کنونی بر اثر ورود اعراب به
ایران باب شد و بی گمان سالی که این جشن به شکلی گسترده برپا بوده مصادف با شب
چهارشنبه شده

و چون در روز شمار تازیان چهارشنبه نحس و نا مبارک و
بدیمن محسوب بوده از آن تاریخ به بعد شب چهارشنبه آخر سال رابا جشن سوری به
شادمانی پرداخته و بدین وسیله می کوشیدند نحوست چنین شب و روزی را منتفی کنند
منوچهر دامغانی میگوید :







چهارشنبه که روز بلاست باده بخور بساتکین می
خور تا به عافیت بگذرد










البته
این که چرا شب چهار شنبه برای چنین جشنی که برگرفته از سنت ها و آداب و
رسوم ایران کهن است انتخاب شده است دلایلی دارد . یکی از دلیل وابسته به یک
شخصیت تاریخی شیعی است که آن هم جنبه ایرانی دارد چون مختار سردار
معروف عرب , کسی است که به خون



خواهی امام حسین (ع) و یارانش که در کربلا با مظلومیت و شقاوت شهید
شدند قیام کرد و انتقام خون آنان را بازستاند به موجب این خبر مختار پس از
حادثه کربلا هنگامی که از زندان آزاد شد و به خونخواهی شهدای کربلا قیام
کرد و
برای انکه موافق و مخالف را از هم تمیز دهد و
بر کفار بتازد دستور داد که شیعیان به بالای بام خانه های خود آتش بیفروزند
تا موافق و مخالف از هم تمیز داده شوند و این شب مصادف بود با شب چهارشنبه
آخر سال و از آن به بعد مرسوم شد که ایرانیان مراسم آتش افروزی را در شب
چهارشنبه آخر سال اجرا کنند
.






از سوی
دیگر این پرسش پیش می آید که جشن سوری ایرانیان چگونه می توانست زداینده و
برطرف کننده بد بختی و نحوست شود . آتش در نظر
ایرانیان مظهر روشنی ,پاکی , طراوت ,سازندگی , زندگی , سلامت و تندرستی و
در نهایت مظهر خداوند است .


بیماریها زشتی ها , بدیها و همه آفات و
بلایا در عرصه تاریکی و ظلمت جای دارند . به همین جهت است که اهریمن مظهر
تاریکی و ظلمت است . به اعتقادایرانیان هرگاه آتش افروخته می شود بیماری ,
فقر , بدبختی , ناکامی و همه بدی ها و زشتی ها محو و ناپدید می شوند چون از
آثار وجودی ظلمت و اهریمن هستند پس افروختن آتش به طور کنایه راه یافتن
روشنی معرفت در دل و روح است که آثار اهریمنی و نحوست و نامبارکی را از
میان بر میدارد . به همین جهت جشن سوری را در آخر سال برگزار کردند تا سال
نو را خوش و خرم شاد کام باشند .







اما
چنان چه گذشت در سال350 هجری هنوز شکل و هنگام اصلی جشن حفظ شده و موسوم به
جشن سوری بوده . اما به طور تحقیق میتوان گفت تاریخ برگزاری جشن سوری در
ایران باستان از سه مرحله بیرون نیست : اول در شب بیست و ششم از ماه اسفند
, یعنی در نخستین شب از پنجه کوچک یا نخستین شب از ده شب و روز فرودگان .
دوم اولین شب پنجه بزرگ یا پنجه وه که پنج روز کبیسه است و نخستین
شب و روز جشن همسپتمدم و آخرین گاهنبار محسوب می شود دانست . سوم
در آخرین شب سال قرار داد که جشن اصلی همسپتمدم که آخرین گاهنبار و
جشن آفرینش انسان است .






از علت
های آتش افروزی می توان به چند نکته اشاره کرد: نخست آنکه علت جشن و آتش
افروزی برای جشن فرودگان است .فروهر ها به مدت ده شبانه روز از جایگاه
اصلی شان در آسمان به شهر و دیار و خانِمان خود فرود آمده و میان
بازماندگان زندگی میکنند . روز بیست و پنجم اسفند که در شب آن یعنی شب بیست
و ششم فروهر ها یا روان در گذشتگان فرود می آیند و مردم تا پیش از این موعد
با دقت به رفت و روب و تمیز کردن خانه و زندگی می پردازند . گرمابه رفته و
شست و شو می کنند . پوشاک نو و تمیز به تن کرده و در اتاق ها به ویژه اتاق
در گذشتگان خانه نقل , نبات , شیرینی , میوه , گل ,سبزی و کتاب مقدس و شمع
روشن کرده و در سفره چوب های خوشبو می نهند .کدورت ها را برطرف کرده و به
صلح و آشتی بدل میکنند . به آن امید که چون روانان فرود آمدند شاد باشند و
راضی از بازماندگان و به دعا و برکت دادنشان بپردازند .





دوم یکی
از واجبات و سنت های معمول , آتش افروختن بر سر بام ها و در کوی و برزن
بوده است . جشن ده روزه فرودگان مطابق با هر جشن دیگر با افروختن آتش و
نیایش های ویژه معمول بوده است . اما علت اصلی افروختن آتش که نشانه
شادمانی و ستایش اهورا مزدا و آغاز جشن بوده است و دیگر آنکه آتش راهنمایی
باشد برای ارواح تا در روشنایی و فروغ آن به خانه های خود در آیند . البته
در پشت بام در کنار آتش خوراک های ویژه ای نیز می نهادند .






ایام جشن فرودگان پنج روز کبیسه سال بوده است .
خود این پنج روز میان ایرانیان باستان آغاز جشنی بسیار بزرک به شمار می
رفته که هر روز نامی داشته برابر با پنج بخش از سورده های زرتشت یا گاثاها
.





این پنج
روز از چند لحاظ بسیار مقدس و ایام شادمانی به شمار رفته اند . اول آنکه
کبیسه یا بهریزک و پنج روز افزون از سال محسوب می شد یا روز های گاتا که
مقدس بودند . دوم ایام فرودگان یا نزول فروهر ها به شمار میرفته اند (جشن
فرودینگان) . سوم پنج روز جشن گاهنبار همسپتمدم بودند که به موجب سنت ,
خلقت انسان در این روزها به مرحله عمل رسیده بود .اما چون در دوران اسلامی
ایران چنانکه گذشت هفته و هفت روز هفته و شنبه و... چهارشنبه وجود داشت جشن
مذبور را به چهارشنبه آخر سال در آوردند که در گاه شماری اعراب روزی نحس و
بد شگون بود این جشن را در این شب برگزار کردند تا با شادمانی و دعا به
درگاه خداوند از شومی و نحسی این روز بکاهند.





از دیگر
روسومات جشن سوری میتوان به اهدای نذور و فدیه به ارواح و فروهر ها یاد کرد
که بیشتر به صورت لرک (آجیل مشکل گشا یا آجیل هفت مغز ) و مراسم فال
کوزه , کجاوه بازی , بخت گشائی دختران, آش نذری , کوزه شکنی و … بوده نام
برد که هرکدام در جای خود بحث و فلسفه مفصلی دارد و دیگر آنکه مراسم جشن
سوری در شهر های مختلف ایران زمین به گونه های متفاوت برگزار می شده و می
شود ولی آتش در تمامی این جشن ها رکن اصلی مراسم می باشد.





در ذیل گوشه
ای از مراسمات چند شهر ذکر میگردد:








رسوم مردم
عامه در نواحی مختلف ایران
















خراسان :


روایت
مشهوری که در باب چهارشنبه سوری وجود دارد و اکثر خراسانیها به آن معتقدند
این است که مختار سردار معروف عرب وقتی از زندان خلاصی یافت و به خونخواهی
شهدای کربلا قیام کرد برای اینکه موافق و مخالف را از هم تمیز دهد و بر
کفار بتازد دستور داد که شیعیان بر بالای بام خانه ی خود آتش روشن کنند و
این شب مصادف بود با شب چهارشنبه آخر سال و از این به بعد بین ایرانیان
مراسم آتش افروزی را در شب چهارشنبه ی آخر سال اجرا می کنند.





خراسانیها
در شب چهارشنبه سوری نزدیک غروب آفتاب هفت یا سه بوته آتش در وسط کوچه و یا
در صحن حیاط گذاشته و برای دفع پلیدیها از روی آن می پرند و می خوانند:





زردی ما از
تو سرخی تو از ما






زنهایی که
بچه کوچک وشیرخوار دارند آنها را بغل کرده و از روی آتش رد میکنند.





پس از آن می
گذارند آتش تا آخر بسوزد زیرا خاموش کردن آتش و فوت کردن به آنرا بد می
دانند .بعد از خاکستر شدن یکی از اعضا خانواده خاکسترش را می برد سر چهار
راه می ریزد تا باد ببرد .





پس از مراسم
آتش افروزی برای دفع قضا و بلا مقداری زغال ( که علامت سیاه بختی است ) و
اندکی نمک (شور چشمی) و یک سکه ( کوچکترین سکه رایج کشور-نشانه تنگدستی) را
در کوزه ی سفالینی انداخته و هر یک از افراد خانواده یکبار دور سر می
گرداند و نفر آخر آنرا بالای بام برده و آنرا به میان کوچه پرتاب می کند.





خراسانیها
در شب چهارشنبه آخر سال کوزه های کهنه که در خانه دارند را می شکنند و کوزه
ی نو می خرند و برای تکمیل عیش خود در صورت داشتن استطاعت چهار رنگ پلو
درست می کنند .((رشته پلو – ماش پلو – زرشک پلو – عدس پلو ))






مردم
سروستان :





در در غروب
آخرین چهارشنبه سال مراسمی بسیار ساده بر پا می شود به این ترتیب که توی
کوچه ها و میدانها خرمن و خار و گون آماده را با کبریت می افروزند وهمه با
سرور و شادی از کوچک و بزرگ از روی آن می پرند و با هر پرشی این شعر را می
خوانند:





هاجنگ شیر ،
هاجنگ شیر ، بالا بی شین ، پاین بی شین ، خودشیر اومد رسید.





بعضی هم می
گویند: سرخی تو از من ، زردی من از تو .


بچه ها قطعه
های درشت زغال را با نفت آغشته سپس آتش می زنند و چون گوی بسوی هم می رانند
، گلوله ی آتشین ، نفیر کشان سینه ی هوا را می شکافد و به طرف دشمن حرکت می
کنند ، دشمن خودش را کنار می کند . همینکه زغال به زمین افتاد یا خاموش می
شود یا از هم می پاشد .






مردم سیرجان
:





نزدیک غروب
شخصی از اعضا خانواده سبوئی را آب کرده و درون آن مقداری دانه جو و برگ سبز
و یک عدد سکه می انداخت و در حالیکه آنرا زیر بغل گرفته سه مرتبه دور حیاط
منزل می گشت و می گفت ((غم بر و شادی بیا حنت برو روزی بیا)) بعد آنرا خارج
از خانه یا از بالای پشت بام به پایین پرت می کرده . سکه را عابرین غریبه
از روی زمین بر می داشتند و جنبه صدقه داشته است .





اگر سکه را
زن بر می داشت به فال نیک می گرفتند و می گفتند ((زمونه به کام ماست)) و
اگر مرد بر می داشت برعکس تعبیر می کردند.





بعد از شکست
کوزه در بیرون منزل بین چهار کوچه آتشی می افروختند و کنار آن ظرف آبی می
گذاشتند و از روی آب و آتش می پریدند. بعد با همان آب آتش را خاموش می
کردند تا بدینگونه خشم و ناراحتی را نابود کنند . پختن آش رشته در چهارشنبه
سوری رسم بود و آنرا بین 5 تا 7 خانواده پخش می کردند .









===========
منبع: گروه روزنه

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:53 صبح)

با سلام

دوستانی که درس "مباحث ویژه" و یا "چند زبانه سازی" دارند و می خواهند در ترجمه کتاب "Introducing Microsoft Dot NET 2nd Edition" شرکت داشته باشند، این کتاب را می توانند به صورت یکجا (6.5 مگابایت) و یا در 5 قسمت دانلود کنند.

دانلود کتاب به صورت یکجا
===============
دانلود بخش 1 (1.5 مگا بایت)
دانلود بخش 2 (1.5 مگا بایت)
دانلود بخش 3 (1.5 مگا بایت)
دانلود بخش 4 (1.5 مگا بایت)
دانلود بخش 5 (327 کیلو بایت)
  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:53 صبح)

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.
رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرده و تمیز کردن زمین‌ توسط او را -به عنوان نمونه کار-
دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه
رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع
کنین..»


مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر
ندارم، ایمیل هم ندارم!»

رئیس
هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین.
و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه.»


مرد در
کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش
داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی
گوجه‌فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر
از دو ساعت، توانست سرمایه ا‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد
و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو
بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در
نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه
کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت.


5 سال بعد، مرد دیگه یکی از
بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش
برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ
زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه
از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»


نماینده‌ی
بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک
امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها
می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: «
آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.»

نتیجه‌های اخلاقی:
ن1. اینترنت چاره‌ساز زندگی نیست.
ن2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت
کار کنی، میلیونر میشی.
ن3. اگه این نوشته رو در اینترنت دیدی یا از طریق ایمیل دریافت کردی، تو هم نزدیکی به این که بخوای آبدارچی بشی، به جای میلیونر..

  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:52 صبح)

اربعین

ما را که
غیر داغ غمت ‏بر جبین نبود

نگذشت لحظه‏ اى که
دل ما غمین نبود


هرچند آسمان به صبورى چو
ما ندید

ما را غمى نبود که اندر کمین نبود


راهى اگر نداشت، به آزادى و امید
رنج
اسارت، اینهمه شور آفرین نبود


اى آفتاب
محمل زینب، کسى چو من

از خرمن زیارت تو خوشه
چین نبود


تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود

در این سفر مقدر من غیر از این نبود


گر از نگاه گرم تو آتش نمى ‏گرفت
در
شام و کوفه خطبه من آتشین نبود


گر شوق سر
به چوبه محمل زدن نداشت

زینب پس از تو، زینب
محمل نشین نبود


در حیرتم که بى ‏تو چرا
زنده مانده ام

عهدیکه با تو بستم از اول چنین
نبود


ده روزه فراق تو، عمرى به ما
گذشت

یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود




  نوشته های دیگران ()
>>محمد سوری ( چهارشنبه 86/1/1 :: ساعت 6:52 صبح)


















  نوشته های دیگران ()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
فهرست ها
 RSS 
خانه
ارتباط با من
درباره من
پارسی بلاگ

بازدید امروز: 7
بازدید دیروز:  15
مجموع بازدیدها:  134882
منوها
» درباره خودم «


«کشکول»

» آرشیو مطالب «

اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
شهریور 86
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

حاج جمال
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

» لوگوی دوستان «